آرینآرین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

آرین عشق مامان و بابا

بهمن ماه و اسفند ماه 1389

 تو این ماه بابا حسین و دایی علیرضا اومدن دوبی ...بابا حسین خونمون بود و دایی علیرضا رفت هتل ... حسابی با هم بیرون میرفتیم و خوش میگذروندی ... تولد بابا رضا رو هم با 40 تا شمع جشن گرفتیم که کلی خوشت اومد و تقریبا 3 دور شمعا رو روشن کردیم تا شما فوت کنی ..اینم عکسای این دوماه آقا پسرم        روز تولد بابا رضا   آرین در دفتر بابا رضا    آرین و عشق بزرگ زندگیش برج خلیفه   ...
11 فروردين 1390

دو سالگی قند عسل مامان

 گل قشنگ زندگیم تولدت مبارک  پسر عزیزم روز تولدت قشنگترین روز زندگی منو بابا رضات بود و همیشه خوشحالیم و خدا رو شاکر که تو گل پسرو به ما داده ... تو این دوسال قشنگترین چیزا رو با تو تجربه کردیم ...الان خیلی راحت حرف میزنی خیلی راحت به هممون زور میگی و خیلی راحت هر چی رو بخوای بدست میاری ... هر صبح که از خواب بیدار میشی میگی امروز ناهار چی بخوریم و امروز کجا بریم بهتره .. دوستاتو خیلی دوست داری و تقریبا هر روز سراغ همشونو ازم میگیری ... روز 26 دیماه یه تولد کوچولو برات تو خونه گرفتیم و بعدش به یه مسافرت یه روزه به فجیره رفتیم و جشن تولد اصلیتو گذاشتیم برای بعد از ماه صفر که افتاد روز 22 بهمن ...عکس اولی روزیه که یه جشن س...
11 فروردين 1390

نوروز 1390

قند و عسل مامان عیدت مبارک  عزیز دلم امسال سال تحویل نصف شب بود و ما تا ساعت 2 بیدار بودیم ولی بعدش دیگه رفتیم لالا .چون بابا رضات صبح باید میرفت سر کار ... امسال حسابی سفره هفت سینو بهم ریختی ..ماهی های بیچاره تو روز اول از دست تو سماق و سمنو وآبمیوه خوردن و همه سیرا بعد یه ربع وسط سبزه بودن و با انکه من دوست داشتم سفرمون تا روز سیزده بدر بمونه ولی کلا 4-5 ساعت دووام داشت و بعد اون دیگه نمیشد گفت سفره هفت سین .... این عکسو هم خونه خاله شیدا با دوستت آیسا جون گرفتم که حسابی خاطرشو میخوای ...امیدوارم امسال سال خوبی برا همه باشه       ...
11 فروردين 1390

نامه ای به آینده

نامه ای به آینده     پسر عزيزم: روزي كه تو مرا در دوران پيري ببيني، سعي كن صبور باشي و مرا درك كني... اگر من در هنگام خوردن غذا خود را كثيف مي كنم، اگر نميتوانم خودم لباسهايم را بپوشم، صبور باش. و زماني را به خاطر بياور كه من ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همين موارد به تو كردم. اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبي را هزار بار تكرار مي كنم، حرفم را قطع نكن و به من گوش بده. هنگامي كه تو خردسال بودي، من يك داستان را هزار بار براي تو مي خواندم تا تو به خواب بري. هنگامي كه مايل به حمام رفتن نيستم، مرا خجالت نده و به من غر نزن. زماني را به خاطر بياور كه من براي به حمام بردن تو به هزار كلك ...
8 فروردين 1390

24 ماهگی

پسر گلم دیگه داری مردی میشی واسه خودت .این ماه هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد  بجز شیرین زبونیا متعدد تو که دل منو بابا رو حسابی بردی . یدونه واکسن هم داشتی که خدا رو شکر اصلا تب نکردی و اذیت نشدی . خوشحالم که یه ماه دیگه دوساله میشی . منتظرم شمع دوسالگیتو فوت کنی ناناز پسرم. این چند تا عکس هم تقدیم به تو جوجوی مامان که تو شب یلدا و مک دونالد ازت گرفتم یکیش هم بادوستای خوشمزت(باران قشنگم و آراز عزیزم) تو دوبی مال اینم پسر شیرین زبون همتون نگاه کنین حالشو ببرین http://www.youtube.com/watch?v=yfvEFXPvhlQ ...
3 فروردين 1390

کوتاه کردن موهای جوجو پسر

بالاخره بابات منو راضی کرد رفتیم موهاتو کوتاه کردی من عاشق موهاتم ولی بخاطر گرمی هوا مجبور شدم رضایت بدم موهاتو کوتاه کنی البته پدر مارو در آوردی تا موهات کوتاه شد برات قارچی زدیم ...
3 فروردين 1390

آرین و ماکارونی

جیگر طلا مامان عاشق ماکارونیه ترجیح میده هر ۳ وعده غذاشو ماکارونی بخوره مامانشم که تا دلت بخواد براش درست میکنه البته گاهی بین ماکارونی خوردن خراب کاری هم میکنه     ...
3 فروردين 1390

یک سالو نیمگی آرین

عزیز مامان بابا یه سالونیمگیت مبارک قربونت برم پسرکم الان خیلی راحت حرف میزنی البته بیشتر کلمه میگی و جملات دو حرفی همچنان عاشق آب تلفن موبایل و هلیکوپتر هستی تمام فامیلا رو هم میشناسی و وقتی عکس یا فیلمشونو بهت نشون میدیم اسمشونو میاری اعضا بدنت رو هم با دست نشون میدی حدودا ۱۵ کلمه انگلیسی بلدی که ترجیح میدی اصلا فارسیشو نگی قصه رو خیلی دوست نداری و بیشتر ترجیح میدی مامان قصه آرین رو برات تعریف کنه جدیدا هم وقتی میخوایی بابا رو صدا کنی  میگی باباش که اونم از من یاد گرفتی خیلی از وسایل خونه رو هم که من گم میکنم وقتی ازت میپرسم کجاست دقیقا منو میبری بالا سرش           ...
3 فروردين 1390

19 ماهگی

    گلکم عکسای زیر مربوط به کارتون دیدنت.اولین شنات اونم تنهایی تو استخر  . اسباب بازیهات .شتر سیتی سنتر که عاشقش شده بودی و پرنده هایی هست که هر روز میان تو بالکنومون تو با دستای کوچولوت بهشون برنج میدی هستش ...
3 فروردين 1390